معنی سرزمین و کشور

حل جدول

سرزمین و کشور

اقلیم


سرزمین

آب و خاک

لکا، وادی، دیار، زادبوم

خطه

لکا


کشور فراعنه، سرزمین نیل

مصر

لغت نامه دهخدا

سرزمین

سرزمین. [س َ زَ] (اِ مرکب) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم:
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.
؟

فرهنگ عمید

سرزمین

زمین پهناور که قوم و طایفه‌ای در آنجا به‌سر ببرند، مرزوبوم، کشور،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرزمین

ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه

واژه پیشنهادی

سرزمین

بوم و بر

فرهنگ معین

سرزمین

(~. زَ) (اِمر.) مرز و بوم.

فارسی به عربی

سرزمین

ارض، تربه، منطقه

فارسی به ایتالیایی

سرزمین

territorio

فارسی به آلمانی

سرزمین

Anlegen, Bereich, Gebiet (n), Gegend, Land (n), Landen, Landstrich

فرهنگ فارسی هوشیار

سرزمین

مملکت، مرزوبوم، اقلیم

معادل ابجد

سرزمین و کشور

899

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری